برون ران ای سوار شوخ و قلب صد سپه از جامی غزل 785

برون ران ای سوار شوخ و قلب صد سپه بشکن

1 برون ران ای سوار شوخ و قلب صد سپه بشکن برافکن برقع از رخسار و قدر مهر و مه بشکن

2 گرفتی کشور جان‌ها به سلطانی علم برکش تو را شد لشکر دل‌ها سپاه پادشه بشکن

3 گشاد کار ما خواهی لب شکرفشان بگشا شکست حال ما جویی سر زلف سیه بشکن

4 به حسن خویش نازد مهر از بهر خدای ای مه مپوش آن عارض و بازار او هر چاشتگه بشکن

5 مرا آن شکل قلاشانه کشت آوه نمی دانم که فرمودش که دامن بر زن و طرف کله بشکن

6 سرم خود را برابر داشت با گوی تو تا دانی بزن چوگان و چون گویش جزای این گنه بشکن

7 ز جام لعل او جامی ازین پس بازگو رمزی اساس زهد شیخ و عهد پیر خانقه بشکن

عکس نوشته
کامنت
comment