- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روستائیی بشهر مرو رفت در میان مسجد جامع بخفت
2 بود بر پایش کدوئی بسته چست تا نگردد گم در آن شهر از نخست
3 دیگری آن باز کرد از پای او بست بر پا خفت بر بالای او
4 مرد چون بیدار شد دل خسته دید کاین کدو بر پای آن کس بسته دید
5 در تحیر آمد و سرگشته شد گفت یا رب روستائی گشته شد
6 ای خدا گر او منم پس من چهام ور منست او او نگوید من کیم
7 در میان نفی و اثباتم مدام نه بمن شد کار و نه بی من تمام
8 در میان این و آن درماندهام در یقین و در گمان درماندهام