برکش ای صوفی ز سر این خرقه سالوس را از جامی غزل 36

برکش ای صوفی ز سر این خرقه سالوس را

1 برکش ای صوفی ز سر این خرقه سالوس را جام می بستان و بشکن شیشه ناموس را

2 کاسه می خور که خواهد کاسه سر خاک خورد بود نقش کاسه زر این سخن کاووس را

3 حسن رعنایان ز جعد عنبرافشان جلوه یافت زیب و فر آری ز پر خود بود طاووس را

4 رنج بی حاصل مبین در نبض عاشق ای طبیب نیست دستی بر مریض عشق جالینوس را

5 چند تابد مه فراز چرخ بنما روی خویش برفروز از نو چراغی این کهن فانوس را

6 صیت عشقت کی نهان ماند که ما سوداییان بر سر بازار رسوایی زدیم این کوس را

7 دستبوس دوست جامی برنمی آید ز دست پای در راه طلب نه دولت پابوس را

عکس نوشته
کامنت
comment