1 یک رنج تحمل کنی از صد برهی چون نیک شوی ز صحبت بد برهی
2 چون نفس تو با تو هیچکس را بد نیست فارغ شوی از بدی گر از خود برهی
1 چه می خورده است چشم نیمخوابش که او مست است وهشیاران خرابش
2 زهی بیداری بختم در آن شب که آید خواب تا بینم به خوابش
1 نظرها محرم رویت نبودند به مشتاقان نموداری نمودند
2 چو بر آب و گل آمد عکس رویت دری از حسن بر عالم گشودند
1 دل به کنج عافیت چون پای در دامان کشید حلقه زلف تواش در حلقه رندان کشید
2 بینوایی ره به سوی گنج سلطان باز یافت تشنهای جان را به سوی چشمهٔ حیوان کشید