سرّی که در اوصاف از حکیم نزاری قهستانی غزل 184

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

سرّی که در اوصاف و مقامات جنون است

1 سرّی که در اوصاف و مقامات جنون است از باصره و سامعه و نطق برون است

2 در عشق جمالی و کمالی‌ست ولیکن آن را نتوان دید و نه دانست که چون است

3 جانیّ و دلی هست ولی در ره عشاق گر جانست همه آتش و گر دل همه خون است

4 در بند وجودی و وجودت عدم توست عاشق به کف قدرت معشوق زبون است

5 بر عاشق مسکین چه کنی عیب که در عشق سرّیست که چون حکم قضا کن فیکون است

6 در دارشفایی که بنا کرد محبت هر لحظه دوا کم بود و درد فزون است

7 از بادیه ی عشق به مقصد نبری راه بی درد که دردت به دوا راه نمون است

8 با عشق به هم صبر محال است نزاری در خلقت ازیرا حَرَکت ضدّ سکون است

عکس نوشته
کامنت
comment