- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرّی که در اوصاف و مقامات جنون است از باصره و سامعه و نطق برون است
2 در عشق جمالی و کمالیست ولیکن آن را نتوان دید و نه دانست که چون است
3 جانیّ و دلی هست ولی در ره عشاق گر جانست همه آتش و گر دل همه خون است
4 در بند وجودی و وجودت عدم توست عاشق به کف قدرت معشوق زبون است
5 بر عاشق مسکین چه کنی عیب که در عشق سرّیست که چون حکم قضا کن فیکون است
6 در دارشفایی که بنا کرد محبت هر لحظه دوا کم بود و درد فزون است
7 از بادیه ی عشق به مقصد نبری راه بی درد که دردت به دوا راه نمون است
8 با عشق به هم صبر محال است نزاری در خلقت ازیرا حَرَکت ضدّ سکون است