1 فصلی چنین که بلبل، از شوق جوش دارد ننهد پیاله از کف، هرکس که هوش دارد
2 از عاقلی نباشد الفت به عشق کردن تابوت ناخدا را دریا به دوش دارد
3 از یار مصلحت نیست آهنگ شکوه کردن چون دف به حلقه ما دیوار گوش دارد
4 دیوانه را غباری بر خاطر از جهان نیست داند که من چه گفتم هرکس که هوش دارد
5 سیارگان افلاک، خصمند منعمان را از کیسه باخبر باش، این خانه موش دارد
6 راحت سلیم خواهی، کوتاه کن زبان را آسودگی به محفل، شمع خموش دارد