ای آفت دین و خصم اسلام از آشفتهٔ شیرازی غزل 754

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ای آفت دین و خصم اسلام

1 ای آفت دین و خصم اسلام ای فتنه دهر و شور ایام

2 ای رهزن پارسا و زاهد ای صوفی شهر از تو بدنام

3 گفتی که بکوی من وطن کن شاید بسگان من شوی رام

4 تا پوست و استخوانیم بود کردند از او نهار یا شام

5 اکنون که زهستی اوفتادم رانند مرا زهر در و بام

6 من ماندم و دل که صید وحشی است با هیچکسی نمیشود رام

7 تو سر خوش و با رقیب در بزم گه بوسه دهی و گه کشی جام

8 یا مرغ اسیر خودرها کن یا زود بکش که گیرد آرام

9 از آتش ما خبر ندارد مشنو تو حدیث زاهد خام

10 آشفته زوصل روی خوبان خواهی که بری تمتع و کام

11 پرواز کن از دیار شیراز بر طوف در نجف کن اقدام

12 ورنه بنشین و از خم دل چون من قدحی زخون بیاشام

عکس نوشته
کامنت
comment