رحمی ای ساقی که از دیر از آشفتهٔ شیرازی غزل 689

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

رحمی ای ساقی که از دیر و حرم بیگانه‌ام

1 رحمی ای ساقی که از دیر و حرم بیگانه‌ام نه مقیم کعبه‌ام نه ساکن بتخانه‌ام

2 بس عجب داری که من بیگانه‌ام زاسلام و کفر آشنای عشقم و از این و آن بیگانه‌ام

3 من که سرمستم ز جام عشق جانان از ازل محتسب گو سنگ زن بر شیشه و پیمانه‌ام

4 لیلی او در حشم لیلای من هرجایی‌ست صعب‌تر از قصه مجنون بود افسانه‌ام

5 آمدی ای برق خرمن‌سوز و من بی‌حاصلم لیک مشتی خس بود آماده در کاشانه‌ام

6 بر خرابی‌های ملک دل مخند ای شاه حُسن گر کنی کاوش بسی گنج است در ویرانه‌ام

7 کشتی صبرم شکست از لطمه طوفان هجر زآن حباب‌آسا به روی آب باشد خانه‌ام

8 من گذشتم از حیات جاودان و آب خضر خضر مستان گو نماید ره سوی میخانه‌ام

9 میکده دریای رحمت مخزن سر ازل کاندر او رخشد چو خور آن گوهر یکدانه‌ام

10 مضجع شاه خراسان مهبط روح الامین کز دو عالم وارهاند از همت مردانه‌ام

11 منت از دونان نخواهم برد از بهر دونان چون مقرر شد نوال از سفرهٔ شاهانه‌ام

12 گر نباشد می من آشفته ز ساقی سرخوشم ورد رود جان زنده جاوید از جانانه‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment