1 واعظ که خبر ندارد از جان خراب از شغل ملامتم ندارد خور و خواب
2 او گرم نصیحت است و من میگویم از دیده، به آب سرد، میریزد آب
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا