- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شاعری سحر آفرینم، ساحری معجز نما خازن گنج ممالک، مالک ملک سخن
2 در دریای کاندرو ز اهل کرم دیار نیست ناگهان افتاده و درماندهام پا بست تن
3 یک به یک را کرده غارت بی سر و پایان شهر تا به دستار سر و ایزار پای و پیرهن
4 هر یکی زینها به نوعی زحمت ما میدهند تا به کی باشد تحمل خیر سعدالدین حسن
5 منعمان شهر را گو طاقت من طاق شد هان ببخشایید هم بر ما و هم بر خویشتن