یک دم به مزد دیده شب زنده از حزین لاهیجی غزل 627

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

یک دم به مزد دیده شب زنده دار خویش

1 یک دم به مزد دیده شب زنده دار خویش می خواستم چو اشک تو را در کنار خویش

2 رنگین نگشت تیغ نگاهت زخون ما آخر شکسته رنگی ما کرد کار خویش

3 چون در امید وعدهٔ وصلت سفید شد کردم ز چشم خویش چو عبهر، بهار خویش

4 دارم امید منزلتی از دلت هنوز بر سنگ می زنم چو گهر اعتبار خویش

5 هرگز کمی نمی کشم از دشمن غیور بر دیده سپهر نشانم غبار خوبش

6 ما غسل توبه را به شط باده می کنیم از بس که تشنه ایم به خون خمار خویش

7 ای مست ناز، طعن اسیری مزن به ما از خویش غافلی که نگشتی شکار خویش

8 ما و بهار، عالم افسرده را حزین داریم تازه، از نفس مشکبار خویش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر