- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی گر اتّفاق افتد که با ما خلوتی سازی حجاب از راه برگیری نقاب از رخ براندازی
2 چه دولت بیش ازین ما را ولی در عقل کی گنجد که سلطانی کند در عشق با درویش انبازی
3 به الطافت طمع داریم در هنگام بخشایش که گر وقتی برانی بندگان را باز بنوازی
4 جهانی از تو در غوغا و تو در حسن خود معجب همه کس در تو دارد روی و تو با کس نپردازی
5 اگر نازی کنی وقتی و خشمی راهِ آن داری بحمداللّه چه شاید کرد اگر بر دوستان نازی
6 بلای عشق فرتوتت که پای از سر نمی داند به دعوا بر سر آمد هم چو زلفت در سرافرازی
7 رهی می زن دلی بر شکاری هم چنین می کن که بی صیدی نباشد هر چه بر صاحب دلان تازی
8 چه گویم ای مسلمانان ولی گر بامیان آمد بیا گو مدّعی آن جا که جان بازی کند غازی
9 میان جمع می باید که از تو هیچ ننماید نزاری هم چنین می سوز تا چون شمع بگدازی
10 اگر اهلیّتی داری ز نااهلان تحاشی کن کمال دوستی باشد که با هم با دوستان سازی