- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی بحجره خلوتسرای عقل گذشت ملول گشته ز اغیار و یار ابن یمین
2 چو شد بحجره درون تازه تر ز بخت جوان نشسته دید یکی پیر کار ابن یمین
3 چو یافت محرمش از پر دلی اساس نهاد شکایتی دو سه از روزگار ابن یمین
4 سؤال کرد در اثنای آنکه چند بود بسان سرو سهی بی یسار ابن یمین
5 جواب داد که آزادگان چنین باشند تو در زمانه نظر برگمار ابن یمین
6 نگاه کن که ز ابنای دهر یک کس هست که نیستش گله زو صد هزار ابن یمین
7 غم جهان چه خوری چون جهان نیرزد غم دمی که هست بشادی گذار ابن یمین