- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی خفت آن گدایی در تنوری شهی را دید میشد در سموری
2 زمستان بود و سرما بود بسیار گدا با شاه گفت ای شاه هشیار
3 تو گرچه بیخبر بودی ز سرما فرا سرآمد این شب نیز بر ما
4 عزیزا در بن این دیر گردان صبوری و قناعت کن چو مردان
5 بمردی صبر کن بر جای بنشین بسر می در مدو وز پای بنشین
6 حکیمی در مثل رمزی نمودست که صبر اندر همه کاری ستودست
7 همه خذلان مردم از شتابست خرد را این سخن چون آفتابست
8 شتاب ازحرص دارد جان مردم نگه کن حرص آدم بین و گندم
9 اگر نه حرص در دل راه داری کجا از جنت الماوی فتادی
10 ز آدم حرص میراثست ما را درازا محنتا آشفته کارا