- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی چون شمع می خواهم که پیش یار بنشینم ولی آن روز دولت کو که با دلدار بنشینم
2 نشستن با می و ساقی چو در باغم میسر شد چرا در خلوت ای زاهد! چو بوتیمار بنشینم
3 نشستن با رقیبانش شب و روز از غمش ما را به بوی وصل گل تا کی چنین با خار بنشینم
4 لب جان پرور یارم دم روح القدس دارد کجا بگذارد انفاسش که من بیمار بنشینم
5 چو زلفش ناتوانم کرد در پایش سراندازم چرا کار دگر جویم چرا بیکار بنشینم
6 خیال یار تا باشد انیس و همنشین من شود بر من گل و ریحان اگر در نار بنشینم
7 لب میگون و چشم او مرا تا در خیال آمد شب و روز آرزومندم که با خمار بنشینم
8 مرا چون دامن وصلش به دست افتاد نتوانم که یکدم بی می و ساقی و بی گلزار بنشینم
9 من آن خورشید فیاضم که دارم خانه ها پر زر نه صراف تسو دزدم که در بازار بنشینم
10 منم سیاره گردون منم شش حرف کاف و نون چرا از سیر خود یکدم من سیار بنشینم
11 ز ریش و سبلت عالم چو فارغ می توان بودن روم بی ریش و بی سبلت، قلندروار بنشینم
12 غم دستار و فکر سر مرا چون نیست اندر دل چرا در فکر سر یا در غم دستار بنشینم
13 منم سیمرغ آن عالم که بر عرش آشیان دارم نه زاغ و کرکس دنیا که بر مردار بنشینم
14 منم سی و دو نطق حق که در اشیا شدم ناطق محال است این و ناممکن که بی گفتار بنشینم
15 چو رست از ظلمت هستی دل چون آفتاب من نسیمی وار می خواهم که با انوار بنشینم