-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
شبی در مسجد جامع مصر آتش افتاد و بسوخت، مسلمانان را توهم آن شد که آن را نصارا کرده اند به مکافات آن آتش در خانه های ایشان انداختند. ,
سلطان مصر جماعتی را که آتش در خانه های ایشان انداخته بودند بگرفت و در یک جا جمع کرد و بفرمود تا به عدد ایشان رقعه ها نوشتند، در بعضی کشتن و در بعضی دست بریدن و در بعضی تازیانه زدن، و آن رقعه ها را بر ایشان افشاندند، بر هرکس هر رقعه که افتاد با وی به مضمون آن معامله کردند. ,
یک رقعه که مضمون به کشتن بود بر کسی افتاد، گفت: من از کشتن باکی ندارم اما مادری دارم و جز من کسی ندارد در پهلوی وی دیگری بود که در رقعه وی تازیانه زدن بود، وی رقعه خود را به آن کس داد و رقعه وی را گرفت و گفت: من مادری ندارم. این را به جای او بکشتند و آن را به جای او تازیانه زدند. ,
4 به سیم و زر جوانمردی توان کرد خوش آن کس کو جوانمردی به جان کرد
5 به جان چون احتیاج یار بشناخت حیات خود فدای جان او ساخت