زاهد خودپرست کو تا که از وحدت کرمانشاهی غزل 37

وحدت کرمانشاهی

آثار وحدت کرمانشاهی

وحدت کرمانشاهی

زاهد خودپرست کو تا که ز خود رهانمش

1 زاهد خودپرست کو تا که ز خود رهانمش درد شراب بیخودی از خم هو چشانمش

2 گر نفسم به او رسد در نفسی به یک نفس تا سر کوی می‌کشان موی‌کشان کشانمش

3 زهدفروش خودنما ترک ریا نمی‌کند هرچه فسون به او دمم هرچه فسانه خوانمش

4 چون ز در آید آن صنم خویش به پایش افکنم دست به دامنش زنم در بر خود نشانمش

5 هرچه به جز خیال او قصد حریم دل کند در نگشایمش به رو از در دل برانمش

6 گر شبکی خوش از کرم دوست درآید از درم سر کنمش نثار ره جان به قدم فشانمش

7 مست شود چو دلبرم از می ناب وحدتا سینه به سینه‌اش نهم بوسه ز لب ستانمش

عکس نوشته
کامنت
comment