موشی چند سال در دکان خواجه بقال از جامی برستان 3

موشی چند سال در دکان خواجه بقال از نقلهای خشک و میوه های تر مالامال به سر می برد و از آن نعمتهای خشک و تر می خورد...

موشی چند سال در دکان خواجه بقال از نقلهای خشک و میوه های تر مالامال به سر می برد و از آن نعمتهای خشک و تر می خورد خواجه بقال آن را می دید و اغماض می کرد و از مکافات وی اعراض می نمود، تا روزی به حکم آنکه گفته اند: ,

2 سفله دون را چو گردد معده سیر بر هزاران شور و شر گردد دلیر

حرصش بر آن داشت که همیان خواجه را ببرد و سرخ و سفید هرچه بود به خانه خود کشید چون خواجه به وقت حاجت دست به همیان برد چون کیسه مفلسانش تهی یافت و چون معده گرسنگان خالی دانست که کار موش است. ,

گربه وار کمین کرد و وی را بگرفت و رشته دراز بر پای وی بست و بگذاشت تا به سوراخ خود درون رفت و به اندازه رشته غور آن بدانست، دنبال آن گرفت و آن سوراخ را بکند تا به خانه وی رسید. ,

خانه ای دید چون دکانچه صرافان سرخ و سفید بر هم ریخته و دینار و درهم با هم آمیخته، حق خود را تصرف نمود و موش را بیرون آورد و به چنگال گربه سپرد تا جزای خود دید آنچه دید و مکافات حق ناشناسی خود کشید آنچه کشید. ,

6 گر شور و شری هست حریصان جهان راست خرم دل قانع که ز هر شور و شری رست

7 در عز قناعت همه روح آمد و راحت در حرص فزونیست اگر دردسری هست

عکس نوشته
کامنت
comment