رحمی ای عشق خدا را تو از آشفتهٔ شیرازی غزل 946

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

رحمی ای عشق خدا را تو بحیرانی من

1 رحمی ای عشق خدا را تو بحیرانی من که گذشته است زحد بی سر و سامانی من

2 از تو هر جمع پریشان و پریشان تو زجمع وقت شد جمع شد اسباب پریشانی من

3 آنچنان از تو خرابم که زمن جغد گریخت آخر ای گنج ببخشا تو بویرانی من

4 رحمتی خاتم جم برده زکف اهرمنم هان مهل دیو برد ملک سلیمانی من

5 سر برآور زگریبان شب تیره چون صبح رحم کن رحم بر این سر بگریبانی من

6 سبحه از کف بشد و رشته زنار گسیخت نه بجا کفر و نه آثار مسلمانی من

7 قصه عشق که یک عمر نهفتم از خلق وه که افسانه شد اینقصه پنهانی من

8 ناوک تست نه روحست به تن برکش هان بود آن زیستن من زگران جانی من

9 گل بود فانی و گلزار تو باقی ای عشق بلبل از گل بنوا بر تو غزلخوانی من

10 تو کدامی و چه نامی بحقیقت ای عشق که گدائی تو شد مایه سلطانی من

11 عشق میگفت منم مظهر حق دست خدا کانبیا را نبود رتبه سلمانی من

12 سختی چاه شد و زحمت اخوان بگذشت رو عزیزی بکن ای یوسف زندانی من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر