یک منک گوشت داد خواجه به زن از جامی هفت اورنگ 32

یک منک گوشت داد خواجه به زن

1 یک منک گوشت داد خواجه به زن کش بپز زود بهر طعمه من

2 گوشت را زن کباب کرد و بخورد خواجه چون گشت خواست عذر آورد

3 که هنوز آن ز دیگ بیرون بود که کمین کرد گربه و بربود

4 خواجه سنجید گربه را فی الحال نامد افزون ز گوشت یک مثقال

5 زد به صد غصه دست بر زانو کرد با زن عتاب کای بانو

6 گربه بی شک چو گوشت یک من بود گوشت یک من دگر بر آن افزود

7 نیست این نکته پیش من روشن که تواند شدن دو من یک من

8 اگر این گربه است گوشت کجاست وگر این گوشت شکل گربه چراست

عکس نوشته
کامنت
comment