مردی که در این ره، دل آگاه ندارد از سعیدا غزل 241

مردی که در این ره، دل آگاه ندارد

1 مردی که در این ره، دل آگاه ندارد در منزل صاحبنظران راه ندارد

2 چون لاله به داغ تو کسی را که جگر سوخت دیگر سر و برگ نفس و آه ندارد

3 آیین گدا را به توانگر چه مناسب کیفیت بی قیدی ما شاه ندارد

4 سهل است گذشتن ز دو عالم که بگویند این مفلس ما جز دل آگاه ندارد

5 بس سعی که دل کرد به سوی تو شتابد لیکن چه کند همره و همراه ندارد

6 سر خم نکنم پیش کریمی که سعیدا گه داشته باشد کرم و گاه ندارد

عکس نوشته
کامنت
comment