- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مردی از فاقه در امان آمد کارش از گشنگی به جان آمد
2 دید درکوی لاشهٔ مردار روزه بگشود بر چنان افطار
3 یافت با لاشه مرد را، یاری گفت زنهار! مرد و مرداری
4 زین حرام ای رفیق دست بدار تا دهد خوشهٔ حلالت بار
5 گفت کم گوی از حرام و حلال کار جانست، نیست فرصت قال
6 تا دمد خوشهٔ حلال از دشت من مسکین حرام خواهم گشت
7 تا شود امتحان شاه تمام نیکمردان شوند صید لئام
8 چون ملک تجربت تمام کند هم مگر رستخیز عام کند
9 کاهل اصلاح دردسر بردند یا بکشتید یاکه خود مردند