- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آدمی وار عیان گشت و پری وار برفت از پسش جامه دران خلق بیکبار برفت
2 تا صبا نافه زچین سرو زلفش بگشود مشک خجلت زده در طبله عطار برفت
3 خواست تا منع زعشقم کند و حسن تو دید عقل شد بیخود و زین واقعه از کار برفت
4 دید از لعل تو در ساغر مستان اثری شیخ پیمانه شکن از سر انکار برفت
5 بت بپنداشت که مسجود جهان خواهد بود دید آن جلوه و در پرده پندار برفت
6 لب چو ضحاک و سر زلف تو ماران بر دوش ای بسا مغز خرد بر سر این مار برفت
7 زاهد و برهمنت زلف چلیپا دیدند سبحه تبدیل شد و رشته و زنار برفت
8 خون من ریخت و آزرده زکشتن نشدم تا بیازاردم آن شوخ دل آزار برفت
9 منم آن بلبل عاشق که بسازم برقیب تا نگویند که از سرزنش خار برفت
10 من پی حق بروم سوی نجف آشفته موسی ار جانب سینا پی دیدار برفت