- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقی میرفت سوی حج مگر شد بر معشوق بر عزم سفر
2 گفت اینک در سفر افتادهام هرچه فرمائی بجان استادهام
3 در زمان معشوق آن مرد نژند نیم خشتی سخت در عاشق فکند
4 همچو دُرّیش از زمین برداشت مرد بوسه بر داد و درو سوراخ کرد
5 پس بگردن درفکند آن را بناز مینکرد از خویشتن یک لحظه باز
6 هرکه زو پرسید کاین چیست ای عزیز گفت ازین بیشم چه خواهد بود نیز
7 در همه عالم بدین گیرم قرار کاینم از معشوق آمد یادگار
8 هرکرا بوئی رسد از سوی او هر دو عالم چیست خاک کوی او
9 گر ازو راهی بود سوی تو باز تو ازین دولت توانی کرد ناز
10 گرترا آن راه گردد آشکار هرچه توگوئی بود از عین کار