- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقی در گوشه ای بنشسته بود گفت و گو با خویش در پیوسته بود
2 هر دم از نو داستانی ساختی ناشنیده قصه ای پرداختی
3 گه ز مه گفتی گهی از آفتاب گاهی از برگ گل سنبل نقاب
4 گه ز قد سرو کردی نکته راست گاه ازان خس کش ز خاک پای خاست
5 غافلی از دور آن را می شنید خاطرش زان هرزه گویی می رمید
6 گفت با وی کای به عشقت رفته نام عاشق از معشوق خود راند کلام
7 عاشق و نام کسان گفتن که چه گوهر وصف خسان سفتن که چه
8 گفت کای دور از نشان عاشقان فهم نتوانی زبان عاشقان
9 ز آفتاب و مه غرض یار من است سر این بر نکته دانان روشن است
10 گل که گفتم لطف رویش خواستم ذکر سنبل رفت و مویش خواستم
11 سرو چه بود قامت رعنای او من خسم رسته ز خاک پای او
12 گر تو واقف از زبان من شوی جز حدیث عشقش از من نشنوی