- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز بگذشتی بر آن زلفه ای نسیم مشکبوی در شب تاریک چون رفتی برآن راه چو موی
2 گفتمش بر لوح رخسار تو بی معنیست خط گفت خط خالی ز معنی نیست بی معنی مگوی
3 گرچه رقت آن عارض چون آب باز از جوی چشم چشم آن دارم که آب رفته باز آید بجوی
4 گو مثر شبنم عذار لاله و رخسار گل تا به نو کمتر فروشد حسن هر ناشنه روی
5 ا گر بجوئی در زکات حسن مسکینتر کسی چون دل من از همه مسکینتر است او را بجوی
6 من به بازی زلف او بشکستم و زلفش دلم بشکند آری به بازی اینچنین چوگان و گوی
7 خون ما آن غمزه میریزد به زلف و رخ کمال عاشقان را ناز و شیوه میکشد نه رنگ روی