- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک قامت بلند به هر می کشیدنش بالا برآید آب لطافت ز گردنش
2 دست که می رسد که گریبان او کشد صد جان و دل کشیده سر از پای دامنش
3 میدان ترکتاز خیالات او منم جای جفاست تا به دل از دیدهٔ منش
4 جان عزیز نیست اگر جسم او چرا نازکتر از خیال نماند به من تنش
5 دیگر به خویش باز نیاید به سال ها یک بار هر که از بر خود دید رفتنش
6 من باده نوش ساغر آن ساقیم که گاه کیفیت شراب دهد لب مکیدنش
7 دارم بتی و شکر سعیدا که روی او دیدن نمی توان مگر از دیدهٔ منش