- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای شهنشاهی که از بهر صلاح مملکت آهنیت خود تاج سر شد و مرکب سریر
2 در جهانداری نظیرت دیده گردون ندید در جهانداری همه چیزت مهیا جز نظیر
3 باغ دولت آب فتح از حد تیغت میخورد دشمن آتش نهادت سوخت زین غم گو بمیر
4 گر سگی میگیرد از دیوانگی صحرای موش شیر دران را چه غم از گربکان موش گیر
5 داشتم شاها من اسبانی که میبردند سبق از براق سیر آسمان اندر مسیر
6 خیل گردون غالبا بر سر ایشان رشک برد کرد هریک را به رنج و علتی دیگر اسیر
7 این چنین راهی است دور از پیش و از اسبان مرا لاشهای وامانده است آن نیز چون من لنگ و پیر
8 باز بین کار مرا کان بار گیرم نیز ماند هم نماندی گر به کاری آمدی آن بار گیر
9 من ضعیف و خسته و بار گران بر خاطرم هر که را باری است و هست از بارگیری ناگزیر
10 تا نصیر و حافظ و یاور نباشد خلق را جز خدا بادا خدایت حافظ و یار و نصیر