- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از سر کوی سلامت سفری میباید بر سر راه ملامت گذری میباید
2 عشق در دعوت ما آمده ای دل بشتاب که زخون جگرش ما حضری میباید
3 لوح دل سر به سر از گرد هوس گشت سیاه شستوشویی به خود از چشم تری میباید
4 ترسمت سر خجل از خاک بر آری که به حشر یادگاری به رخ از خاک دری میباید
5 گمرهی خسته و درمانده و مسکین و غریب زین ره ای خضر خدا را گذری میباید
6 بستم از هر دو جهان دیده که بینم به رخت یک ره ای دوست به کارم نظری میباید
7 چهره بنمای از آن زلف فرو هشته به رخ آخر این تیره شبان را سحری میباید
8 صبح عید است و نشاط از پی قربانی دوست نیست لایق که از او خستهتری میباید
9 فربهی نیست سزاوار به قربانگه عشق ناتوان جانی و افکنده سری میباید