درمانده ای به حکم قضا از بلا گریخت از جامی غزل 214

درمانده ای به حکم قضا از بلا گریخت

1 درمانده ای به حکم قضا از بلا گریخت زد طعنه جاهلی که فلان از قضا گریخت

2 چون از قضا گریز تواند کسی که بود دست قضا عنان کش او هر کجا گریخت

3 بس اهل معرفت که ز بیگانه آفتی احساس کرد و در کنف آشنا گریخت

4 گر نیست از سبب به سبب التجا روا خیر بشر ز مکه به یثرب چرا گریخت

5 اسباب چون مظاهر فعل مسبب اند هر کس گریخت هم ز خدا در خدا گریخت

6 ای پیر می فروش که رو در در تو کرد هر کس که از کدورت خود در صفا گریخت

7 جامی گریخت در تو ز عجب و ریای خویش زان عجب هم که در تو ز عجب و ریا گریخت

عکس نوشته
کامنت
comment