1 ای دل از جویی که جز احمد کسش میراب نیست چون شوی سیراب چون میراب خود سیراب نیست
2 جو چه باشد بحر بیپایان که هر یکقطرهاش صدهزاران لجهٔ ژرفست کش پایاب نیست
1 دوش برگردون بسی تابان شهاب آمد پدید بس درخشان موج زین دریای آب آمد پدید
2 تخت شاهنشاه ایرانست گفتی آسمان بسکه از انجم درو در خوشاب آمد پدید
1 آن کیست که باز آمد و در بزم نظر کرد جان و دل ما از نظری زیر و زبر کرد
2 آن برق یمانستکه افتاد به خرمن یا صاعقهیی بود که بر کوه گذر کرد
1 در شب عید آن سمن عذار سمنبر با دو غلام سیه درآمدم از در
2 هر دو غلامش به نام عنبر و ریحان یعنی زلف سیاه و خط معنبر