1 دستی که هزار درد را درمان است بر بربستی وزان دلم حیران است
2 یعنی که ضمان روی خلق منم بر سینه اگر دست نهادی زان است
1 گرفتم رای پیوندی نداری به عشوه هم زبان بندی نداری
2 به لابه تا کی ات گویم مرا باش بگو آری که سوگندی نداری
1 یا آن دل گم گشته به من باز رسانید یا جان ز تن رفته به تن باز رسانید
2 یا جان بستانید زمن دیر مپائید یا یار مرا زود به من باز رسانید
1 چیست آن گوهر که می زاید ز دو دریا روان صورت آن در ولیکن باشدش از جزع جان
2 همچو باران لیک او را از دو خورشید است اثر کآن دو خورشید جهان بین را از آن باشد زیان