1 ای نهاده حسن را برطاق از ابروی بلند بسته دست عالمی را با دو گیسوی بلند
2 جذبه ی کوی خراباتم اگر گشتی رفیق چون کبوتر می زدم از کعبه یاهوی بلند
3 گفتگوی زلف او ای دل چو خواهی سر کنی نام بردن احتیاجی نیست: هندوی بلند!
4 بی نصیبم کرده همت از مراد روزگار در کمندم کوتهی آمد ز بازوی بلند
5 حاصل دنیا به همت درنیامیزد سلیم می رود آب روان دشوار در جوی بلند