- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای جهانگیری که وقت رفتن و باز آمدن موکب نصرت عنایت در عنان پیوسته است
2 کرده سهم عدل تو صد پی کمان را گوشه گیر ساخته شمشیر را کلک تو دایم دسته است
3 دین پناها مدتی شد کز سواد حضرتت مردم چشمم چو اشک من کناری جسته است
4 جز خیالت کس نمیآید به پرسش بر سرم خواب دست از من به آب دیده من شسته است
5 هم سقی الله اشک من کز عین مردم زادگی در چنین غرقاب دست از دامنم نگسسته است
6 تا به گوش من خروش کوس عزمت میرسد هوشم از تن رفته و مسکین دل از جا جسته است
7 جان من بر بسته است اینک به همراهیت بار دل به کلی از تعلقهای تن وارسته است
8 دیده سرگردان و حیران مانده است از خستگی گرچه با این خستگی او نیز هم بربسته است
9 دیرتر گر میرسد چشمم به گرد موکبت خسروا معذور میفرما که چشمم خسته است