1 دوستی گفت عیب من با غیر من خود از عیب خود ابا نکنم
2 چون وی آهسته عیب من میگفت من همش عیب برملا نکنم
3 گویدم گر هزار عیب دگر طبع بر عیب او رضا نکنم
4 آفریدش خدا به صورت هجو همجو او بنده چون خدا نکنم
5 ندهم شرح مختصرگویم من هجا را دگر هجا نکنم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بر دلم صدهزار نیشترست بلکه از صدهزار بیشترست
2 شرح یک ماجرا ز دردسرم موجب صدهزار درد سرست
1 بهار آمدکه ازگلبن همی بانگ هزار آید به هر ساعت خروش مرغ زار از مرغزار آید
2 تو گویی ارغنون بستند بر هر شاخ و هر برگی ز بس بانگ تذرو و صلصل و دراج و سار آید
1 خیمهٔ زربفت زد بر چرخ نیلی آفتاب از پرند نیلگون آویخت بس زرین طناب
2 بال بگشود از پس شام سیه صبح سفید همچو سیمین شاهبازی از پی مشکین غراب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به