رفیقی هم دم و یاری از حکیم نزاری قهستانی غزل 745

1 رفیقی هم دم و یاری موافق به دست آور ببُر از هر منافق

2 برو یاری طلب کن کاندرین راه گزیرت نبود از یاری موافق

3 بهانه عشق لیلی کن چو مجنون نظر گه رویِ عذرا کن چو وامق

4 مسلّم نیست کس بی پایمردی که باشد دست گیر اندر عوایق

5 درین علّت بمیری گر طبیبت نباشد در مداوا نیک حاذق

6 به قومی التجا کن گر بصیری که ایشان اند ممتاز از خلایق

7 ترابر ذوقِ وهمی حالتی نیست که ایشان راست بر محضِ حقایق

8 ولیکن صبحِ کاذب را نباشد فروغِ نورِ شمعِ صبحِ صادق

9 نزاری بت پرست ار بت شکن باش دو رنگی در طریقت نیست لایق

10 گر آن سالوسیان اهلِ صلاح اند عفا الله زمره ی رندانِ فاسق

11 سراسر گنجِ دنیا عینِ رنج است فراغت نیست ممکن در علایق

12 فلک تا داغِ بی دادی نکردش کُله ننهاد بر فرقِ شقایق