- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
روباهی به چنگ کفتاری گرفتار شد، دندان طمع در وی محکم کرد. روباه فریاد برآورد که ای شیر بیشه زورمندی و ای پلنگ قله سربلندی! بر عجز و شکستگی من ببخشای و شکال این اشکال را از پای جهان پیمای من بگشای! من مشتی پشم و استخوانم، از خوردن من چه خیزد و در آزردن من که آویزد؟ ,
هر چند از این مقوله سخن راند در وی نگرفت، گفت: یاد آر حقی که مرا با توست، از من آرزوی مباشرت کردی، آرزوی تو را برآوردم، چند بار متعاقب با تو مباشرت کردم. ,
کفتار چون این گفتار شنیع شنود آتش غیرت در وی بجوشید، دهان بگشاد که این چه سخن بیهوده است و این واقعه کی و کجا بوده است؟ از وی دهان گشادن همان بود و از روباه رو در گریز نهادن همان! ,
4 به قول خوش چو نیابی ز چنگ خصم رهایی به آن بود که زبان را به ناخوشی بگشایی
5 چو قفل خانه به آهستگی گشاده نگردد پی شکستنش آن به که سوی سنگ گرایی