1 سرایندهای پیش دانندهای فغان کرد از جور خونخواره دزد
2 که از نظم و نثرم دو گنجینه بود ربود از سرایم ستمکاره دزد
3 بنالید مسکین: که بیچاره من بخندید دانا: که بیچاره دزد
1 ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
2 زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
1 همچو نی مینالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل
2 من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ ناپیدای دل
1 عمری از جور چرخ مینارنگ رنجه بودم، ز رنج بیماری
2 یافت آیینه وجودم زنگ از جفای سپهر زنگاری