مهی تابیده از مشکوی از آشفتهٔ شیرازی غزل 947

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

مهی تابیده از مشکوی مشکین

1 مهی تابیده از مشکوی مشکین که شکر خنده اش را بند شیرین

2 دو صد چین نافه دارد هر غزالش اگر چین را بود آهوی مشکین

3 دلش از سنگ و سر پنجه زفولاد حریر اندام دارد سینه سیمین

4 نگارینا نخواهد خون بها کس برآور زآستین دست نگارین

5 عیان عکس رخت زآئینه دل چو عکس باده از جام بلورین

6 گل انداما بغیری تا هم آغوش مرا از خارو خارا گشته بالین

7 مرا نیش است بی تو نوش دارو ولی با توست نیشم راح نوشین

8 شراب کهنه و یار نوات باد زسر پروای جانبازان دیرین

9 مه و پروین گواه اشک و آهم که هر شب بگذرد از ماه و پروین

10 بنه گر مرد راهی دین و دل را عروس عشق را این است کابین

11 مکانت لامکان دادند ای عشق که در امکان نمیگنجی زتمکین

12 تو سراللهی و آئینه حق نمی بیند کست جز چشم حق بین

13 منم مجنون لیلای ولایت نه فرهادم که بازم جان شیرین

14 غریب افتاده آشفته بکویت ترحم کن که درویش است و مسکین

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر