1 ای شعلهای از پرتو رویت خورشید رویم ز غمت زرد شد و موی سفید
2 از وصل تو هر که بود در جمله جهان بر داشت نصیبی و من خسته امید
1 رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
2 میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
1 دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائی
2 زین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامی مه پیش او اسیری شه پیش او گدائی
1 شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند بیخودی تا به کی و بیهده رائی تا چند
2 نیست کار تو به سامان و کیائی به نوا غره گشتن به چنین کار و کیائی تا چند