1 چند دلهای مبتلا شکنی دلفریبی، تو دل چرا شکنی
2 چند پیوند جان ما گسلی چند پیمان و عهد ما شکنی
3 پا نیارم کشید از سر کوی گر سرم را هزار جا شکنی
4 شکنی گر دل رضی سهل است تو که جام جهٰان نما شکنی
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست
1 نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
2 یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
1 داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همگی دیدار است