- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چند باشم چشم بر در، گوش بر آواز پای روزی از راه ترحم بر من بیدل درآی
2 گرچه برجا مانده ام در کنج هجر از ضعف تن چون رسد آواز پایت برجهم بیخود ز جای
3 تا تو نگشادی در غمخانه ام نگشاد بخت یک در راحت به روی من درین محنت سرای
4 هیچ مأوا را نباشد بی قدومت رونقی وای مأوایی که از وی پای گیری باز وای
5 دولتی باشد که آیی از درم بگشادی روی رغم حاسد را به رویم این در دولت گشای
6 لطفی از سر تا به پا گاهی به تشریف قدوم با غریبان دیار خویش لطفی می نمای
7 تا قدم در کلبه جامی نهادی روز و شب چشم خود را زآستان خویش باشد سرمه سای