سگی از هر طعمه بی بهره بر در دروازه از جامی برستان 7

سگی از هر طعمه بی بهره بر در دروازه شهر ایستاده بود، دید قرصی نان گردان گردان از شهر بیرون آمد و روی به صحرا نهاد...

سگی از هر طعمه بی بهره بر در دروازه شهر ایستاده بود، دید قرصی نان گردان گردان از شهر بیرون آمد و روی به صحرا نهاد سگ در دنبال وی دوان شد و آواز داد که ای قوت تن و و ای قوت روان، آرزوی دل و آرام جان! عزیمت کجا کرده ای و روی به کجا آورده ای؟ ,

گفت: در این بیابان با جمعی از سرهنگان از گرگان و پلنگان آشنایی دارم، احرام زیارت ایشان بسته ام. ,

سگ گفت: مرا مترسان که اگر به کام نهنگ و دهن پلنگ در رفته ای من در قفای توام. ,

4 آنم که به عمر خویش هرگز خالی نشدم ز آرزویت

5 گر گرد همه جهان بگردی ساکن نشوم ز جستجویت

6 آنان که جز به نان نبود زنده جانشان دارند رو به خدمت دونان برای نان

7 گر فی المثل ز دست کسان صد قفا خورند همچون سگ گرسنه دوند از قفای نان

عکس نوشته
کامنت
comment