1 روزی مشتاق بر دماغ من و تو بوئی نخورد از گل باغ من و تو
2 اما هر شب ز آتش داغ من و تو افروخته تا صبح چراغ من و تو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 غم دل کس به امید چه گوید دلستانش را چرا بلبل خروشد نشنود چون گل فغانش را
2 مکن ای گل جفا با بلبل خود این قدر ترسم رود از باغ و نتوانی تهی دید آشیانش را
1 بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت که از جفای گل آن میکشم که نتوان گفت
2 بگوش جان دلم این نکته دوش پنهان گفت غمیست عشق که نتوان نهفت و نتوان گفت
1 خضاب از خون عاشق کن نگاری کردهام پیدا نگار سر و قد گلعذاری کردهام پیدا
2 بتی من جستهام کز چهرهاش پیداست نور حق عجب آیینه و آیینهداری کردهام پیدا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به