1 یار است که در ظلمت امکان شمع است خود، راز و نیاز و خویشتن هم سمع است
2 هر دیده که یافت نور تحقیق، حزین غیر از واحد ندید، هر جا جمع است
1 در صبح عارض از خط مشکین نقاب کش این سرمه را به چشم تر آفتاب کش
2 از عشوه خون رستم طاقت به خاک ریز خنجر ز ترک غمزه، بر افراسیاب کش
1 حلاوت در مذاقم نیست آب زندگانی را نفس باشد رگ تلخی، شراب زندگانی را
2 پر پرواز باشد رنگ و بوی مستعار او وفا نبود گل پا در رکاب زندگانی را
1 خواهم درین گلستان، دستوری صبا را تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
2 تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی ای محتسب صلایی، پیران پارسا را