1 ای سکهای از خاک درت بر هر وجه ار سیم رخ تو نیست نازکتر وجه
2 از هر چه نسیم سحری میآورد جز خاک درت نمینشیند در وجه
1 تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است
2 یا رب! آن ابرو، چه محرابی است کز سودای او؟ در زوایای فلک، پیوسته یارب یارب، است
1 رفیقان! کاروان، امشب، روان است دل مسکین من، با کاروان است
2 زمام اختیار، از دست ما رفت زمام اکنون، بدست ساروان است
1 هرکه از خود خبری دارد، ازو بیخبر است عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است
2 مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است