- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کودکی را بود نانی با عسل دیگری را نان تنها در بغل
2 در عسل او را طمع آمد پدید دست خود را سوی آن کودک کشید
3 کی برادر ای تو از نسل کرام نان تنها چون خورم من بردوام
4 زین عسل بخشی مرا هم گر نصیب نبود از احسان و از لطفت غریب
5 گفت می بخشم تورا گر سگ شوی چون روم دنبال من چون سگ دوی
6 گفت گشتم من سگت بردار راه تا بیایم از پیت ای نیکخواه
7 رشته ای افکند پس در گردنش از پی خود برد در هر برزنش
8 او همی رفت و دویدش این زپی وغ وغی می کرد از دنبال وی
9 گشت سگ از بهر انگشتی عسل زین عسل بهتر بود صد خم خل
10 آدمی را سگ کند بی گفتگو ای تفو بر این طمع باد ای تفو
11 دیده ی طامع که یا رب باد کور پر نمی گردد مگر از خاک گور
12 چون شنید آن گرگ از خر نعل زر از طمع ابله شد و مفتون خر
13 پس دوید از حرص تا نزدیک پای پای خر برداشت با دندان زجای
14 تا ز دندان نعل زراندام را برکند زانجا و یابد کام را