- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اسیری را بصد درد و ندامت بدوزخ میبرند اندر قیامت
2 زند انگشت و دیده بر کند زود بخواری دیده بر خاک افکند زود
3 چنین گوید که از دیده چه مقصود نخواهم دیده بی دیدار معبود
4 اگر دیدار معبودم نباشد ز دیده هیچ مقصودم نباشد
5 چو مقصودم نخواهد گشت حاصل نه دیده خواهم و نه جان و نه دل
6 حجابت گر از آن حضرت بهشت است ندارم زهره تا گویم که زشتست
7 بهشتی را بخود گر باز خوانی نیندیشی که ازحق بازمانی
8 چه میگویم کسی کز ماه رویی شود از ناتوانی همچو مویی
9 بیک جو زر کند صد گونه کردار بهشتی چون بنستاند زهی کار
10 ولیکن این سخن با مرد راهست نه با دیوانه و دیوان سیاه است