- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شجاعی ای خط و شعر تو دام و دانهٔ عقل هزار مرغ چو من صید دام و دانهٔ تو
2 ز من زمین خداوند من ببوس و بگوی که ای زمانهٔ فضل و هنر زمانهٔ تو
3 نزاد مادر گیتی به صد هزار قران نه چون تو یا چو جگرگوشهٔ یگانهٔ تو
4 چو گردکی که رساند زمین به دامن تو چو مویکی که ستاند هوا ز شانهٔ تو
5 اگر ز روی ضرورت کرانه کردم دوش ز خدمت تو و بیرون شدم ز خانهٔ تو
6 تو بر زمانه نه آن پر گشاده سیمرغی که خوابگاه مگس شاید آشیانهٔ تو
7 ز جاه تو چه عجب کاختران کرانه کنند بر آسمان ز موازات آسمانهٔ تو
8 مرا ز خدمت تو جاه تست مانع و بس که حایلست مرا جاه بیکرانهٔ تو
9 وگرنه مردمک چشم من چه خواهد آن که معتکف بنشیند بر آستانهٔ تو