1 عریان ز صافی طینتی، از پردهٔ نیرنگ شو چون آب در باغ جهان، با خار وگل همرنگ شو
2 بشکن به دل تا می توان، نیش زبان دشمنان با این سبک مغزان که گفت ای خیره سر همسنگ شو؟
1 با همه سیلی که شسته روی زمین را طرفه غباری ست چشم حادثه بین را
2 بار الم بی حد است و گرد کدورت پشت فلک را ببین و روی زمین را
1 ای شور خیالت، نمک زخم جگرها مجنون بیابان سراغ تو، نظرها
2 بی عشق ز دل ها نرود ریشهٔ غفلت خورشید بر آرد رگ خامی، ز ثمرها
1 هر چند که دنیاست رَه و ما همه راهی افتاده مرا زورق هستی به تباهی
2 پوشیده شب ظلمت گیتی، گهرم را من چشمهٔ حیوانم و هند است سیاهی